خوابت
روزي ميرسدکه در خيال خود,جاي خالي ام را حس کني!
در دلت بابغض بگويي
'کاش اينجا بود'
امامن ديگر به خوابت هم نميايم...
تلخ ترین مطالب
روزي ميرسدکه در خيال خود,جاي خالي ام را حس کني!
در دلت بابغض بگويي
'کاش اينجا بود'
امامن ديگر به خوابت هم نميايم...
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﮐﺪﺍﻡ ﺭﺍ ﺭﺍﺿﯽ ﮐﻨﻢ . . . ’!!! ﺩﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ” ﻋﺎﺷــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــﻕ “ ﺑﺎﺷﺪ . !!! . .
ﯾﺎ ﻋﻘﻠﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ” ﻋﺎﻗـــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــﻞ ” ﺑﺎﺷﺪ . . . ’!!!
شکستن دل دختری که عاشق توست کار ساده ایست.!.!.!.!.!
اگـــــــــــــــــــــــــــــــر راست میگویی
دل دختری را بشکن که تو عاشقش هستی . . . . . .
خوشبختی داشتن کسی است…
که بیشتر از خودش تــــــــــو را بخواهد…
و
بیشـــتر از تــــــــو…
هیـــــــــــچ نخواهد..
و
تــــــــــو ... برایش تـــــــمام زندگی باشی
اونی که ازمن گذشت ،واســه من درگذشــت.
روحــش شــاد و یــادش فرامــوش...!
گاهی خراب کردن پل ها چیز بدی نسیت
چون باعث میشه نتونی به جایی برگردی
که از همون اول هرگز نباید قدم میگذاشتی…….
خوبان را باید روی چشم ها گذاشت …
کجایی ؟! چشم هایم بهانه ات را گرفته اند !
یه وقتایی لازم نیست حرفی زده شه بین دو نفر ، همین که دستت رو آروم بگیره...
یه فشار کوچیک بده!
این یعنی من هستم تا آخرش...
همین کافیه!
گآهے شآیـב لآزمـ بـآشـב ،
از یــآב ببـــریـمـ
یـــاב آنهـــایـے رآ ڪـہ …
بـآ نبـــوבنشآטּ
بـوבنمـآن رآ ،
بــہ بـآزے گـرفـتنـב ………
خاطـــــــــــرات بی هــــــــوا می آیند
گاهی وســـــــــط یک فــــــــــکر…
گاهی وسط خــــــــــیابان!!!
ســـــــــــردت میکنند؛ داغـــــــــت میکنند خاطـــــــــرات تمـــــــــام نمیشوند…
تمامـــــــــت میکنند
کسی بیاید پادرمیانی کند و
بگوید
جز خودم
پای کسی درمیان نیست …
جسارت میخواهد
نزدیک شدن به
افکار دختری که روزها مردانه
با زندگی می جنگد
اما شب ها…
بالشش از هق هق دخترانه اش خیس است
سکـــوت میکنم …
بگذار حرفــــــ ها آنقدر یکدیگر را بزننــــــد!!!
تا بمیرنــــــد !!!
خوب که فکر می کنم …
می بینم گاهی یک شکلات ِ مغزدار …
بیشتر میچسبد …
تـــــا …
عاشقانه های این عاشق های تو خالی !
تو مرا نادیده بگیر …
و من …
بدنم روز به روز کبود تر می شود …
از بس …
خودم را میزنم ،
به نفهمی …!!!
پشتـــــ این چشمـــ ها …
ابرها درگــــیرند …
و منـــــ …
کنار خنده هایتــــــ می مانمـــــ …
در اینــــ دقایقــــ دلتنگیـــــ …
هنوز هم ، حوالی خواب های
شبانه ام پرسه میزنی
لعنتی !!
دیر وقت است ، آرام بگـــــــیر
بُگذار یک امشب را آسوده بخوابم……
خـنده اَم مي گيـرد ...
وقـتـي پـَـس اَز مـُـدت هـا بي خـبـرے !
بـي آنکـه سُـراغــي از ايـن دلِ آواره بـگيـــري ...
ميگـويـي : دلـــم بـرايـــت تنـگ اســـت !!
يــا مـَـرا بـه بــازے گــرفتــه اے
يــا معــنـايِ واژه هـايـت را خـــوب نمــي دانـے !
دیشب در جاده های سکوت …
در ایستگاه عشق ،هر چه منتظر ماندم
کسی برای لمس تنهاییم ، توقف نکرد
و من تنهاتر از همیشه به خانه برگشتم…
به پایان رسیده ام اما نقطه نمی گذارم …
یک ویرگول میگذارم …
این هم امیدیست ، شاید که برگردی …
میخواهم خودم را بزنم به آن راه……
همان راهی که تو همیشه از آن میرفتی…..
شاید دوباره همدیگر را دیدیم.
مترسک ناز می کند …
کلاغ ها فریاد می زنند …
و من سکوت می کنم ….
این مزرعه ی زندگی من است …
خشک و بی نشان …
آرام بگیر دلم …
تنگ نشو برایش …
مگر نشنیدی جمله ی آخرش را !
“چیزی بینمان نبوده”
فکر می کردم تنهایی یعنی …
من …
سکوت …
پنجره های خاک گرفته …
اتاق خالی از تو …
نمیدانستم سنگینی اش بیشتر می شود در ازدحام آدم ها !
اعتصاب کردم …
آب , غذا و البته حرف را …
نگران نباش …
اعتصاب نکردم …
دلتنگی , تنهایی و البته سیگار را .
باید اعتراف کنم که من نیز گاه گاه به آسمــــان نگاه میکنم …
دزدانه ؛ در چشم ستارگان …
نه به تمامیشان ؛ تنها به آن ها که شبیه ترند به چشمـــان تو …
مادرم می گفت :
دوستانت را ببین ، همه به جایی رسیده اند …
نمیدانست ، منتظر نشسته ام تا به تو برسم … !!!
یک عمر با نگاهم گفتم دوسـتـت دارم اما گوش نمی کردند چـشـمـهـایـت !!!
کافیست رُخت را برگردانی
استاد بزرگ شطرنج هم که باشم ، مات خواهم شد …